گلستان و بوستان کلام اهل بیت (علیهم السلام)

گزیده ی ناب ترین احادیث از اهل بیت عصمت و طهارت (ع)

گلستان و بوستان کلام اهل بیت (علیهم السلام)

گزیده ی ناب ترین احادیث از اهل بیت عصمت و طهارت (ع)

گلستان و بوستان کلام اهل بیت (علیهم السلام)
--------------------------------------------------------
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
--------------------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
--------------------------------------------------------
لطفادرمعرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
لطفا با وضو سخنان اهل بیت را مرور کنید.
آخرین نظرات

حدیث 36 : آیا میدانید اذان دادن چه جایگاهی دارد ؟

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ب.ظ

پیامبر خدا صلی الله علیه وآله :

مؤذّن تا جایی که صدایش می رسد ونگاهش کار می کند به همان اندازه آمرزیده می شود وهر خشک وتری [گفته ]او را تصدیق می کند و به تعداد هر نفری که با اذان او نماز بگزارد حسنه ای برایش منظور می شود.

کنز العمّال : 20930.

زیباترین اذان انتظار

رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه وآله : یُغْفَرُ للمؤذّنِ مَدُّ صَوتِهِ وبَصَرِهِ ، ویُصدِّقُهُ کلُّ رطْبٍ ویابِسٍ ، وله مِن کُلِّ مَن یُصلّى بأذانِه حَسَنةٌ .

نظرات  (۱)

متاسفانه الان رادیو جای موذن رو گرفته. یه داستان تقدیم به شما


در عملیات مطلع الفجر،ابراهیم هادی فرمانده جبهه میانی بود.هدف عملیات هم پاکسازی ارتفاعات مشرف به گیلان غرب و تصرف ارتفاعات مرزی بود.جبهه میانی پیشروی میکرد تا به یکی از تپه ها که موقعیت مهمی هم داشت رسیده بود.نیروهای عراق به شدت مقاومت می کردند.دشمن سپاهش را از قسمت های دیگر هم به سمت جبهه ی میانی آورده بود.نزدیک اذان صبح بود،دشمن بی وقفه آتش می ریخت.ناگهان ابراهیم از سنگر بیرون دوید،روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد و شروع کرد به اذان گفتن.فریاد بچه ها بلند شد:«چی کار میکنی؟بیا پائین.می خوای خودت رو به کشتن بدی؟»گوشش خریدار نبود.اصلا انگار چیزی نمی شنید.و لوله ی تیراندازی ساکت شده بود.تا پایان اذان را گفت ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به گردن ابراهیم اصابت کرد.بچه ها جمع شدند و ابراهیم را کشیدند عقب.ابراهیم بیهوش شده بود و تحت نظر دکتر بود که ناگهان خبر رسید 18 عراقی خود را تسلیم کرده اند.در بازجویی از افسر عراقی پرسدند:«چقدر نیرو روی تپه است»جواب داد:« الآن هیچی!»بازپرس با چشمان گرد شده پرسد«هیچی؟»افسر عراقی گفت ما آمدیم خودمان را اسیر کردیم.بقیه ی نیروها را هم فرستادم عقب.الآن تپه خالیه.»تعجب همه برانگیخته شده بود.فرمانده عراقی مدام می پرسید موذن کجاست؟اشک در چشمانش حلقه زده بود و تعریف کرد که به ما گفته بودند که شما آتش پرست و زرتشت هستید آمده بودیم که اسلام را به ایران باوریم اما... اینبار دیگر فرمانده گریه کرد و باز پرسید:«این الموذن؟» یعنی موذن کجاست....

بعد از به هوش آمدن معجزه آسای ابراهیم،تمام هجده اسیر عراقی پیش او آمدند و عذر خواهی کردند به خصوص همان کسی که به سمت ابراهیم گلوله شلیک کرده بود.بعد از پنج سال هم تمام آن هجده آزاده ی عراقی در شلمچه مقابل ارتش عراق ایستادگی کردند تا جائی که همه ی آنها به شهادت رسیدند.


کتاب سلام بر ابراهیم ص134

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی